روزی استاد کارینا تصمیم می گیرد درس بزرگی را به شاگردانش یاد دهد. او با جمعی از دانشجویانش به حومه شهر می روند، در کنار پهن ترین و شلوغ ترین اتوبان کشور جایی که صدها ماشین با سرعت های فوق العاده بالا از کنار شما رد می شوند، یک اتوبان عریض با تردد بالا.
همه دانشجویان از این اقدام کارینا متعجب می شوند، در این حال کارینا دست چک خود را بیرون می آورد و مبلغ ده هزار دلار روی آن می نویسد و بعد از امضا کردن سنگی در میان آن می گذارد و به آن سوی بزرگراه پرتاب می کند. کارینا به دانشجویانش می گوید هرکسی که بتواند به آنطرف بزرگراه برود و چک را بردارد اجازه دارد مبلغ آنرا نقد کند.
همه با چشمانی تعجب آور به یکدیگر نگاه می کنند در این حال کارینا رو به دانشجوی ارشد می کند و در گوش او می گوید مواظب باش کسی کار احمقانه ای انجام ندهد. سپس به گوشه ای می رود و شروع به کشیدن پیپ خود می کند.
دانشجویان که به خیال اینکه این کار راحتی خواهد بود و به زودی مبلغ زیادی را به جیب می زنند موضوع را ساده می گیرند ولی هربار که هر کدام قصد عبور از بزرگراه را داشت با بوق ممتد اتومبیل ها و یا ترمز شدید آنها مواجه و در نهایت منصرف میشدند حتی یکی دو نفر از دانشجویان که قصد انجام کار خطرناکی را داشتند به توصیه بقیه منصرف شدند. ساعتها گذشت ولی هنوز کسی نتوانسته بود موفق شود، عده ای هم به تصور پیدا کردن محلی امن تر برای عبور از بزرگراه به پایین تر رفته بودند ولی از آنها نیز خبری نشده بود.
در این میان یکی از دانشجویان در یک لحظه خاص توانست خود را به میانه راه برساند ولی با بوق شدید یک تریلی 18 چرخ با وحشت تمام از ادامه راه منصرف می شود. 5 ساعت از تلاش و انتظار گذشته بود و همه خسته در کناری نشسته بودند و نای بلند شدن نداشتند. در این حال کارینا با قدم های سریع به آنسوی بزرگراه می رود و برگه چک را بر می دارد و باز می گردد.
دانشجویان خسته متوجه این کار کارینا نشدند و هنگامی که استادشان در مقابلشان ایستاد تازه فهمیدند او چک را برداشته. کارینا به دانشجویانش می گوید من در این آزمون طمع شما را به بالاترین حد خود در بوته آزمایش گذاشتم ولی از جایی که ایمان داشتم ذات انسان کم صبر است می دانستم کسی از شما نمی تواند به این پول برسد.
شما خودتان را بسیار خسته کردید ولی من با آرامش نشسته بودم و منتظر فرا رسیدن ساعات کم حجم شدن عبور و مرور شدم و به تپیه بالا رفتم تا از بالا بر بزرگراه مشرفیت داشته باشم و در یک لحظه خاص با آرامش از بزرگراه عبور کردم و چک را برداشتم.
این آموخته را امروز با شما به شکل دیگری اجرا کردم البته کمی خطرناک تر که شما با کمی صبر و تیز هوشی می توانستید به جای خسته کردن خود گوشه ای بنشینید و به مانند من منتظر موقعیت مناسب باشید.
بازارهای مالی مانند همین بزرگراه شلوغ و پر تردد است و اگر بخواهی برای کسب ثروت از آن بی گدار به آب بزنید محکوم به فنا هستید. تلاش های پی در پی در بازارهای مالی برای کسب پول شما از مسیر اصلی مارکت دور میکند در صورتیکه صبر و تحمل و انتظار کشیدن برای تشکیل نقاط مناسب برای ورود به بازار از اهمیت بیشتری بر خوردار است. آموزش اصلی من برای شما صبر بود
یک شیر ممکن است برای شکار خود ساعتها وقت صرف کند ولی وقتی اقدام به شکار می کند این موضوع با جدیت تمام دنبال می شود و آن موقع دیگر شیر به خرگوش کوچک بها نمیدهد، هدف او حیوانات درشت است که ارزش این صبر را داشته باشد.
این سری داستانها ادامه دارد …..
انتشار: فراچارت
معاملات الگوریتمی آسانتر و دردسترستر از همیشه
با مبلغی بسیار کم از رصد حرفهای بازار، فیلترهای آماده، قویترین و کاملترین امکانات طراحی فیلتر و استراتژی معاملاتی استفاده کن و کیفیت معاملاتت رو متحول کن
31 دیدگاه
SEPEHR.TH
مقاله فوق العاده بنیادی و پرباری بود. خیلی استفاده کردیم.
معمولا عادت داریم اول کاری کرده باشیم بعد درمورد آن فکر کنیم، به جای آنکه از همان ابتدا با فکر کاری را انجام دهیم. با تشکر از سایت فراچارت و مدیریت محترم.
مدیر
ممنون از شما
morteza.gh
بسیار اموزنده
مدیر
ممنون مرتضی جان
مسعود
قطعا صبریکی از پایهای اصلی ترید میباشد
سپاس از محبتهای بی چشمداشتتون
مدیر
ممنون مسعود جان
ارمین
در دوره ای که از کمبود دیدگاهای متفاوت رنج میبریم خوندن مطالب سایت شما و اهمیتی که به تمام ابعاد ترید میده حس خوبی و منتقل میکنه. موفق باشد.
مدیر
ممنون آرمین عزیز
سپهر
این جریان مشرف بودن توی بازار همون چیزیه که گفته میشه چارت رو کوچک کنید تا فقط حرکات مارگونه قیمت رو ببینید.(جلوگیری از فریب خوردن توسط ظاهر کندلها).
با سپاس
مدیر
ممنون سپهر جان
سمانه
سلام قلم خوبی دارید جناب مدیر سایت. این سری داستانها می تونه خیلی کمک کنه به معامله گر ها. چون مشکلات آنها را ملموس میکنه. با تشکر از شما.
مدیر
ممنون از لطف شما.
محسن
بسیار زیبا و عالی هستن مطالبتون
مدیر
ممنون محسن جان
قدرت
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده.
بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پیدا کند جایزه میگیرد. به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پیدا نشد.همینکه کودکان ناامید از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی دیگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت. کودک مصممی به نظر میرسید. باخود اندیشید: چرا که نه!
پس کودک به تنهایی درون انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر از او پرسید چگونه موفق شدی درحالی که بقیه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زیادی نکردم، فقط آرام روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا یافتم!
“ذهن وقتی در آرامش است بهتر از ذهن پرمشغله کار میکند. هرروز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد تا ببینید
چطور باید زندگی خود را آنگونه که می خواهید سروسامان دهید”
مدیر
ممنون قدرت جان داستان جالبی بود
قدرت
ممنون که تایید کردین در ضمن من چندتا کتاب خواستم هنوز به دستم نرسیده
molana
عالی . با تشکر
قدرت
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده.
بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پیدا کند جایزه میگیرد. به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پیدا نشد.همینکه کودکان ناامید از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی دیگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت. کودک مصممی به نظر میرسید. باخود اندیشید: چرا که نه!
پس کودک به تنهایی درون انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر از او پرسید چگونه موفق شدی درحالی که بقیه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زیادی نکردم، فقط آرام روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا یافتم!
“ذهن وقتی در آرامش است بهتر از ذهن پرمشغله کار میکند. هرروز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد تا ببینید
چطور باید زندگی خود را آنگونه که می خواهید سروسامان دهید”
طاها
بسیار زیبا و آموزنده بود , حمید جان
مدیر
ممنون طاهای عزیز من هم همواره از تو ممنون هستم بابت کمک هایی که به وبسایت میکنی.
فشفشه میرزا
واقعا داستان جالب بود دراین داستان هنوز نکته های بسیار ارزشمندی نهفته هست ….باید بیشتر تامل کرد….؟؟؟؟
مدیر
ممنون از لطف شما
علی
سلام خیلی عالی بود
ولی چیزی که اونا الان بش رسیدن ۱۴۰۰ سال پیش قرآن گفته که توی کارهاتون از صبر و روزه کمک بگیرین
مدیر
ممنون علی جان. بکار گیری صبر و خودت را عادت بدی به صبوری خودش داستانی داره ….
هادی
عالی بود،من از تجربیات وارن بافت و دیگر بزرگان، هم در زندگی روزمره و هم تو بورس استفاده میکنم خیلی خوبه.
مدیر
ممنون هادی جان
mahmoud
مشرفیت؟!!
حکایت جالبی بود ولی کو گوش شنوا
مدیر
بله آقا محمود واقعا کو گوش شنوا
omid
سلام و خسته نباشید . واقعا داستان جالبی بود و میشه بهترین درسها رو گرفت .هم برای تجارت و هم برای زندگی روزمره و این دونسته ها و ریز شدن تو مسایل که به نظر کم اهمیت میان .هست که انسانهای بزرگ رو به وجود میاره . امیدوارم شما هم موفق باشید و روز به روز به هدفتون نزدیکتر
مدیر
ممنون امید جان. شما هم موفق باشید