مارتین پرینگ نویسنده، تحلیلگر و معامله گر بازار مالی است. او سال ها در زمینه اندیکاتورها و الگوهای قیمتی مشغول تحقیق و مطالعه بوده و رویکردی بر اساس یک مدل اقتصادی بلند مدت شامل ابزارهای تکنیکالی-بنیادی پایه گذاری کرده است.
مارتین پرینگ در طول این سال ها تجربیات فراوانی کسب نموده و نکته قابل توجه این است که مطالب بیان شده توسط او، تکنیک های مرسومی نیستند که همه جا و توسط اکثر فعالان بازار عنوان می شوند. به اعتقاد او در دنیای معامله گری مهارت فرد باید با کمی چاشنی خلاقیت نیز همراه شود تا بتواند به درجات بالایی در این زمینه برسد. در طول بیش از 25 سال تحقیق و مطالعه پرینگ همواره به دنبال اصلاح مدل های تحلیل بازار به منظور دست یافتن به روشی ترکیبی از مفاهیم بنیادی و استراتژی های تکنیکالی در راستای تحلیل همه جانبه بازار بوده است.
مارتین پرینگ بیش از 13 سال است که شرکت مشاوره سرمایه گذاری (Pring Turner Capital Group) را تاسیس و در آن فعالیت می کند. او حرفه مشاوره مالی را از سال 1970 و در شرکت سرمایه گذاری (A.E.Ames) و یک کمپانی دیگر (فراچارت: دومین بانک بزرگ سرمایه گذاری کانادا) شروع کرد.
در حین آموزش یکی از منابع مطالعاتی او کتاب «تحلیل تکنیکال روندها در بازار سهام (فراچارت: اثر رابرت دی ادواردز و جان مگی) بود. به عنوان تئوری اولیه در این کتاب عنوان شده که : نمودار قیمت همواره نشان دهنده نبرد مداوم میان فروشندگان و خریداران است. این فرضیه تا حد زیادی او را تحت تاثیر قرار داده و به عنوان نکته ای اساسی در ذهن او نقش بست و این در حالی بود که او هنوز نمی دانست تحلیل تکنیکال بعدها چه نقش مهمی در زندگی حرفه ای او ایفا خواهد نمود.
پرینگ پس از قطع همکاری با (A.E.Ames)، شرکت کارگزاری خود را در بندر آوین ساوند کانادا تاسیس کرد. به دلیل کیفیت پایین گزارشات بنیادی منتشر شده توسط شرکتها، او در مشاوره هایش علاوه بر تحلیل تکنیکال، برای مشتریانش مسائل بنیادی را نیز مطرح می کرد و سعی داشت که دلیل تمایز و برتری شرکت ها را بصورت جامع (بنیادی-تکنیکالی) برای سرمایه گذاران توضیح دهد.
پس از مدتی کار در آوین ساوند، نماینده ای از طرف BCA (فراچارت: Bank Credit Analyst موسسه تحقیقات سرمایه گذاری آمریکایی) به دفترش آمد. این موسسه که فعالیت اصلی آن انتشار ماهنامه های تخصصی تحلیل بازار جهانی است، از او تقاضای همکاری کرده و خواهان تدوین روشی شامل تحلیل تکنیکال و بنیادی برای پیش بینی بلند مدت روند بازارهای مالی بود. اما مارتین پرینگ با این ایده موافق نبود و سرانجام توانست آن ها را متقاعد کند که بجای ساختن روشی جدید از رویکرد تکنیکالی او برای تکمیل تحلیل های بنیادی خودشان استفاده کنند. بعدها او برای فعالیت تمام وقت در سر دبیری موسسه (BCA) راهی مونترآل شد.
فعالیت در این جایگاه سبب شد سرانجام او بتواند مدل جامع تحلیلی خود تحت عنوان « مدل 6 مرحله ای پرینگ » را توسعه دهد. در واقع صعود بازار طلا را بر اساس ایده اولیه همین مدل پیش بینی کرده بود. او پس از اینکه حضور موفقی را در موسسه (BCA) تجربه کرد، ضمن اینکه یک تحلیلگر شرکتی بود در زمینه های دیگر چون مشاوره سرمایه گذاری، تفسیر اقتصادی و نویسندگی فعالیت های جدید و گسترده ای را آغاز نمود.
مارتین پرینگ یازده کتاب تالیف کرده که مطرح ترین آن ها تفسیر تحلیل تکنیکال (انتشارات مک گراو هیل) است که ویرایش چهارم آن نیز به چاپ رسیده و طی این مدت به 10 زبان مختلف دنیا ترجمه شده است. همچنین این کتاب در ردیف سه منبع اصلی آزمون گواهینامه سطح یک تحلیل گری تکنیکال بازار مالی (فراچارت: CMT -Certified Market Technician) صادره از انجمن تحلیل گران تکنیکال، قرار دارد.
در سال 1981 پرینگ یک موسسه بین المللی تحقیقات اقتصادی تاسیس و خبرنامه اختصاصی آن تحت عنوان (The Intermarket Review) را منتشر کرد.
کتب دیگر او عبارتند از : معامله گر تمام وقت (1992) ، تفسیر روانشناسی سرمایه گذاری (1993) ، تحلیل مونتوم بازار (1993) و کتابی که اخیرا منتشر شده، الگوهای قیمتی مارتین پرینگ (2004).
خبرنامه (The Intermarket Review) بصورت هفتگی و ماهانه منتشر می شود و شامل تحلیل چرخه بازارهای مالی بر اساس رویکرد ترکیبی مومنتوم و الگوهای قیمتی در روش مارتین پرینگ است. در این روش شاخص هایی برای تعیین وضعیت بنیادی و تکنیکالی بازارهای سهام، اوراق قرضه و کالاهای صنعتی در نظر گرفته شده.
طبق گفته های خود مارتین پرینگ این مدل اقتصادی بر اساس مبانی فکری لئونارد پی آرز (Leonard P. Ayres) می باشد که در سال 1940 در کتاب (Turning Points in Business Cycles) مطرح شد.
او با بررسی تاریخچه بازار در اوایل قرن نوزدهم به این نتیجه رسید که یک توالی زمانی بین اتفاقات بازار اوراق قرضه، سهام و کالا وجود دارد. همچنین نشان داد که چگونه عرضه سهام جدید مسیر آتی بازار را تحت تاثیر قرار می دهد. در واقع مارتین پرینگ با درک توالی زمانی بین بازار های مالی و پیروی از این قاعده مدل 6 مرحله ای خود را پایه گذاری کرد.
بطور خلاصه مدل اقتصادی 6 مرحله ای را که خودتان ساخته اید، برای مخاطبان شرح دهید.
در این مدل با در نظر گرفتن یک سقف و کف در نمودار هر یک از بازارهای سهام، اوراق قرضه و کالا مجموعا شش نقطه چرخش، برای تشکیل یک چرخه کلی بین بازاری بلند مدت وجود دارد. که این چرخه ها همیشه ایده آل نبوده و از لحاظ زمانی، مقادیر حرکت و نواحی تشکیل قله و دره با یکدیگر متفاوتند، اما این موضوع باعث عدم کارایی آن ها نمی شود.
میزان حرکات قیمت در طول چرخه تا حد زیادی به روند جاری یا بلند مدت بازار بستگی دارد. به طور مثال در دوره جنگ جهانی دوم نرخ بهره در یک روند افزایشی بود، که نسبت به سایر دارایی ها بازدهی مناسب تری محسوب می شد. اما از سپتامبر 1981 نمودار نرخ بهره روند نزولی را در پیش گرفت.
بنظرم در حال حاضر یک نکته مهم و قابل تامل وجود دارد، اینکه آیا روند صعودی در بازار کالا، می تواند روند بلند مدت سایر بازارها را تحت تاثیر قرار دهد؟!
زیرا بعضی از شاخص های کالایی مثل JOC با شتاب زیادی در حال ثبت قله های بالاتر هستند. این یکی از عوامل نشان دهنده تغییر روند جاری در بازار کالاست که در نهایت می تواند منجر به افزایش نرخ بهره شود. اما تا زمانی که بازار اوراق قرضه وارد یک رنج قیمتی نشده، نمی توان بطور قطع اظهار نظر کرد. فدرال رزرو هم در این شرایط ممکن است سیاست انقباضی شدیدی در قبال نرخ بهره در پیش بگیرد.
مقدار شاخص رشد (یکی از اندیکاتورهای شخصی مارتین پرینگ که از ترکیب 5 شاخص اقتصادی تشکیل شده است) نیز به زیر صفر رسیده که از دهه 50 تاکنون این بهترین شرایط برای رشد نرخ بهره در کوتاه مدت است. در واقع مقادیر زیر صفر برای این شاخص، نشان دهنده عدم تحرک اقتصادی است. من شاخص های زیادی از جمله شاخص خرید، نرخ بهره و تعادل پرداخت را هم بررسی کرده ام که همگی در چنین مواقعی فریز بودن اقتصاد را نشان می دهند.
اما طی تحقیقاتم برای یافتن روش تحلیل روند شاخص دلار به این نتیجه رسیدم که بطور کلی روند قیمتی بازار ارز تا حد زیادی به روانشناسی جمعی بازار بستگی دارد. حین انجام این تحقیق متوجه شدم که از دهه 60 تا کنون نقاط کف قیمت در نمودار دلار در انتهای موج پنجم این چرخه رخ داده که در پایان سال 2004 نیز چنین موقعیتی مشهود بود. مرحله پنجم با افزایش تولید، افزایش قیمت کالاها و سقوط قیمت سهام نمایان می شود و غالبا زمانی اتفاق می افتد که بانک مرکزی سیاست پولی انقباضی در پیش بگیرد. به نظر می رسد قیمت دلار در این مرحله در آستانه تشکیل کف قیمتی و شروع روند صعودی باشد، زیرا فدرال رزرو با کنترل شرایط، عرضه را محدود کرده است.
آیا از شاخص ها برای پیش بینی زمانی بازار هم می توان استفاده کرد؟
شاخص های مورد استفاده من وقایع مرتبط با بازارهای مالی را تحلیل نمی کنند، بلکه تاثیر این رخدادها بر شرایط بازار را سنجیده و نزولی یا صعودی بودن آن را منعکس می کنند. بنظر من حرکات قیمت حاصل جو روانی حاکم بر بازار است، اما گاها بخاطر شرایط هیجانی در کوتاه مدت این قانون نقض می شود. در مورد واکنش نسبت به اخبار اقتصادی و بنیادی هم بازار ثابت کرده از قانون خاصی پیروی نمی کند.
با تفاسیر فوق بنظرتان چگونه می توانستیم وضعیت شاخصی مثل Nifty Fifty (مجموعه ای از 50 سهام بزرگ و محبوب بورس ایالات متحده در دهه 70 ) را تشخیص دهیم؟!
سود این سهام هر ساله رو به رشد بود و از این لحاظ پتانسیل مناسبی برای سرمایه گذاری در بلند مدت داشتند، اما در سال 1973 به سقف قیمت رسیدند و علیرغم اینکه در سال بعدی هم درآمدشان رشد پیدا کرده بود، قیمت آن ها ثابت ماند. در واقع می خواهم بگویم این اتفاق حاصل نگرش منفی فعالان بازار نسبت به این گروه سهام بود، نه کاهش درآمد آن ها.
شاخص هایی هم که من استفاده می کنم به همین نحو کار می کنند، این ها بر اساس شرایط بازار سیگنال صعودی یا نزولی را منعکس کرده و من با ترکیب این موارد متوجه می شوم که بازار در کدام مرحله از چرخه کلی قرار دارد. به عنوان مثال در مرحله چهارم طبق تعریف اولیه بازار سهام صعودی، کالا صعودی و اوراق قرضه نزولی می باشد.
یکی از شاخص هایی که من استفاده می کنم نرخ بهره تجاری است، این نرخ بهره برای تامین سرمایه نهاد ها و شرکت ها در نظر گرفته شده است.اگر مقدار این شاخص بالاتر از میانگین متحرک 12 ماهه آن باشد، سیگنالی برای وقوع مرحله چهارم است.
از آنجایی که بازار سهام نسبت به سایر بازارها وابستگی بیشتری به رواشناسی جمعی دارد، ممکن است نتوان با شاخص ها آن را به درستی پیش بینی کرد. بازار اوراق قرضه و کالا از نظر رفتاری همخوانی بیشتری با شاخص های اقتصادی دارند.
هنگامی که بازار سهام بر خلاف پیش بینی شاخص های اقتصادی حرکت می کند، چه اقدامی انجام می دهید؟
راغب می شوم که شرایط بازار را بیشتر بررسی کنم تا دلیل وضعیت پیش آمده برایم روشن شود.
من در مورد روند بازار سهام طی سال هایی که تاریخ آن ها به 5 ختم می شود (مانند 1875یا 1865 یا 1855-سال پنجم از یک دهه) کنجکاو بودم. با بررسی هایم متوجه شدم از سال 1885 تاکنون بازار سهام در پایان سال پنجم از یک دهه بازدهی مثبتی داشته است. که مقدار این بازدهی در قرن بیستم بطور متوسط 29% بوده است.
نکته قابل تامل دیگر اینست که تا قبل از سال 1885 فقط دو سال زیان ده یعنی سال های 1875 و 1845 در میان آن ها وجود دارد که هر دو در اواسط دوره رکود اقتصادی بودند. پس از مشاهده این آمار، به ذهنم رسید که احتمالا این پدیده ناشی از چهار سال رکود بازار باشد که به سال پنجم نیز سرایت کرده است، اما آمار نشان می داد در سال های ما قبل سال پنجم در این دو دوره، اکثرا بازار در حالت اشباع خرید بوده است.
سپس سیاست های پولی را طی دوره های پنج ساله مذکور بررسی کردم تا مشابهت هایشان را بیابم که باز هم نتیجه ای حاصل نشد. در ادامه به سال های دورتر رجوع کرده و دهه 50 را نیز به همین روش بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که اغلب در 3 سال از دوره 5 ساله شاخص ها در وضعیت نزولی قرار داشته اند.
بنابراین می بینیم که هیچ منطقی برای اثبات روند صعودی بازار در سال پنجم از یک دهه وجود ندارد، اما این چرخه در گذشته بازار تکرار شده و به وضوح قابل مشاهده است.
آیا برای تایید اندیکاتورهای اقتصادی به تحلیل تکنیکال رجوع می کنید؟
می توان از این تکنیک استفاده کرد اما مشکل اینست که شاخص های اقتصادی بر اساس تئوری های علمی است، اما تحلیل نموداری بر اساس تصورات ذهنی و نظرات شخص می باشد.
من هیچ وقت شاخص های اقتصادی را نادیده نمی گیرم، مگر اینکه در مواردی تحلیل تکنیکال و شاخص های اقتصادی کاملا در تضاد باشند.
اما می توان از بعضی ابزار تکنیکالی کاملا علمی و بدون دخالت نظر شخصی استفاده کرد!؟
بله درست است.ی کی از ابزار تحلیلی مورد علاقه من، میانگین متحرک 12 ماهه می باشد که برای شاخص S&P 500 استفاده می کنم. اگر این شاخص کمتر از میانگین متحرک 12 ماهه باشد و اندیکاتور های اقتصادی نشان دهنده رکود باشند، بازار سهام وضعیت نزولی سنگینی را تجربه خواهد کرد.
آیا از این قاعده فقط برای شاخص S&P 500 استفاده می کنید؟
نه الزاما.همین روش را می توان برای سایر شاخص های کالایی هم استفاده نمود.
به طور مثال من اندیکاتور دیگری به نام شاخص گستردگی ( تعداد کالاهایی که بصورت انفرادی بالاتر از میانگین متحرک 24 ماهه خود هستند را بصورت درصد بیان می کند) دارم.این شاخص از دهه 60 تاکنون روند با ثباتی را طی کرده است که نمودار آن نیز دسترس هست.
تا این لحظه ما اینگونه متوجه شدیم که کار شما تحلیل بلند مدت بازار با بررسی میانگین متحرک های ماهیانه و اطلاعات قیمتی گذشته طولانی مدت و… می باشد.
اما امروزه مردم برای تحلیل و انجام معاملات ابزارهای مالی، دوره های کوتاه مدت تری را می پسندند. نظر شما چیست؟
کامپیوترها و فناوری های جدید معاملاتی باعث شده اند، افراد دیدگاه سرمایه گذاری کوتاه مدتی در پیش گرفته و خواهان یک شبه ثروتمند شدن باشند. که این به نظر من اصلا چیز خوبی نیست. درصد زیادی از افراد عادی شامل عموم مردم و حتی معامله گران حرفه ای چون مدیران مالی نهادی سعی می کنند بیشتر بر سرمایه گذاری در کوتاه مدت تمرکز داشته باشند.که بنظرم این رویکرد یک افیون خطرناک در معامله گری است.
موفق ترین معامله گران کسانی هستند که بیشترین کنترل را روی احساساتشان حین معامله گری داشته باشند. اما هر چه بیشتر به سمت معاملات کوتاه مدت بروید، باید زمان طولانی تری در مقابل نمودار به تماشای نوسانات لحظه ای بازار بپردازید که خود این موضوع مسبب تقویت رویکرد هیجانی در معامله گران می شود.
بنظر من بجای معاملات چندین و چند باره میان روزی بهتر است معامله گران هفتگی نمودار ها را بررسی کرده و تصمیمات منطقی تری اتخاذ کنند. در واقع با تنظیم سفارش خرید/فروش در نقاط احتمالی مد نظر از قبل و بررسی های بلند مدت تر، دیگر لازم نیست همیشه برای شکار موقعیت های معاملاتی در مقابل نمودار باشید و می توانید با انجام یک کار مفید و مورد علاقه دیگر از زندگیتان لذت ببرید.
آیا سرعت عمل بالا برای انجام معاملات کوتاه مدت، می تواند عاملی در راستای آسیب زدن به معامله گران تازه کار باشد؟
به نظر من بسیار سخت است که بخواهیم لحظه به لحظه ارزش سهام خود را محاسبه و آن را تحلیل کنیم.البته نمی توان خیلی نسبت به این روش منتقد بود زیرا معامله گران موفقی هرچند به تعداد بسیار محدود در این زمینه وجود دارند.
نظر شما در مورد ایجاد سیستم های معاملاتی مکانتیکی برای کسانی که دیدگاه سرمایه گذاری کوتاه مدت دارند، چیست؟
ایجاد سیستم معاملاتی مکانیکی (فراچارت: Mechanical Trading System به سیستم هایی که سیگنالهای ورود و خروج تولید می کنند و معامله گر می تواند بصروت دستی آنها را اجرا کند) بر اساس دوره های زمانی کوچک (کوتاه مدت) مملو از مشکلات است. خود من هنوز در این زمینه به سیستم مناسبی نرسیده ام.
نمی گویم که این کار غیر ممکن است، فقط چیزی که تابحال مشاهده کرده ام این است که روش های مبتنی بر دوره های زمانی بزرگ تر (فراچارت: تام فریم های بلند مدت) در دراز مدت ثبات عملکرد بهتری دارند، به ویژه اگر مولفه های بین بازاری هم در این سیستم های معاملاتی دخیل باشد.
یک نمونه بسیار خوب شاخص نرخ ضمانت تجاری سه ماهه است. اگر مقدار آن به کمتر از میانگین متحرک 12 ماهه کاهش یابد، قیمت ها کاهش یافته و شاخص S&P 500 به بالاتر از میانگین متحرک 12 ماهه خود خواهد رسید که بنظر من این یک سیگنال صعودی معتبر است. با بررسی سوابق این شاخص می توان متوجه شد که استفاده از روابط بین بازاری مذکور می تواند بازدهی بالا با ریسک بسیار کمی را فراهم آورد.
در حال حاضر این مدل تحلیلی سیگنال خنثی صادر می کند زیرا مقدار شاخص بالاتر از میانگین 12 ماهه است، که بالطبع نشان دهنده افزایش قیمت هاست. اما نکته قابل تامل این است که شاخص S&P 500 نیز بالاتر از میانگین متحرک 12 ماهه نوسان می کند. در نتیجه شرایط ایده آل برقرار نیست.
این مدل در آپریل سال 2003 همزمان با شروع رالی 10 ماهه قیمت ها در بازار، سیگنال صعودی و در پاییز سال 2004 وضعیت خنثی داشته است.
یکی از روش های معمول ارزش گذاری سهام در بازار این است که معامله گران با فرمول های مرسوم، ارزش ذاتی را محاسبه کرده و بر مبنای آن در صورتی که قیمت ها بیش از ارزش ذاتی باشند، موقعیت فروش و در غیر اینصورت (قیمت کمتر از ارزش ذاتی) موقعیت خرید در نظر گرفته می شود.
نظر شما در مورد این روش چیست؟
من از مدل های ارزش گذاری برای شاخص ها استفاده نمی کنم، اما بصورت استثنا مواردی چون سود شاخص S&P 500 را ملاک در نظر می گیرم. بنظرم مدل های ارزش گذاری نیز، مبتنی بر احساس و تفکر افراد در مورد درآمد، ارزش و سود سهام هستند.
تشخیص حالت اشباع خرید/فروش سهام زیاد کار سختی نیست، اما صرفا نمی توان بر اساس آن ها خرید و فروش کرد و باید به دنبال نشانه های تغییر روند بود. زیرا همانگونه که در طول دوره حباب بازار سهام مشاهده کردیم، یک وضعیت اشباع خرید ممکن است مدت ها طول کشیده و چه بسا تشدید هم بشود.
بعبارت دیگر تغییر روند، ناشی از تغییر دیدگاه اکثریت معامله گران می باشد، و اینگونه مواقع بهترین زمان برای استفاده از مدل های ارزش گذاری جهت تایید ورود به معامله است.
بعضی تحلیلگران هم برای ارزش گذاری از شاخص S&P به عنوان مرجع استفاده می کنند. اگر این شاخص بالاتر از حد نرمال باشد، نشانه ای از سطوح اشباع خرید و قریب الوقوع بودن اصلاح بازار است.
اما بنظر من این اطلاعات کافی نیست. شما باید توانایی تشخیص نقاط حداکثر/حداقل قیمت بازار نسبت به ارزش ذاتی را داشته باشید. اگر بازار دارای یک حباب شدید قیمتی باشد، ممکن است هنگام اصلاح تا رسیدن به ارزش واقعی، دچار روند نزولی سنگین تری شده و به حالت اشباع فروش نیز برسد.
روانشناسی جمعی حالت پاندولی (رفت و برگشتی) دارد، بعبارت دیگر بازار بین دو حالت خوش بینی/بد بینی در نوسان است و این یک چرخه همیشگی در بازارهای مالی است. همچنین باید توجه داشت که این نقاط حداقل/حداکثر قیمت یک شبه اتفاق نیفتاده و تشکیل آن ها نسبت به شرایط حاکم بر بازار زمان بر است.
پیشتر اشاره کردید که تحلیل تکنیکال یک امر ذهنی و به گونه ای سلیقه ای می باشد. اما در مقاله ای که اخیرا منتشر شده «الگوهای قیمتی مارتین پرینگ» از تحلیل تکنیکال به عنوان یک رویکرد علمی و کمی نام برده اید. کمی در این مورد توضیح می دهید؟
من مطالعات فراوانی در زمینه الگوهای قیمتی داشته ام. الگوهایی چون 2&1 Bars (الگوهای یک و دو میله ای) که خود آن ها را تدوین کرده ام، نشان دهنده تجربیات من در این زمینه می باشند(مراجعه به مقالات مرتبط).
هدف من از انتشار این مقاله، به تصویر کشیدن مجموعه کاملی از الگوهای قیمتی معتبر و پرتکرار و بررسی جامع آن ها بود.به این دلیل بر الگوهای پر تکرار تاکید شده، زیرا که الگوهایی چون الماس، خیلی در بازار اتفاق نیفتاده و به همین جهت برای معامله گران ایده آل نیستند.
همچنین بسیاری از معامله گران نحوه و شرایط وقوع این الگوها را نمی دانند، بنابراین در این مقاله سعی شده برخی موارد پایه ای چون تحلیل قله و دره ها،خطوط روند و روابط حجمی نیز توضیح داده شوند. اگر شما اساس کار را بدانید، قطعا درک بهتری از الگوها و اعتبار شکست های قیمتی انجام شده، خواهید داشت.
به منظور بررسی گذشته بازار، کدام الگوهای قیمتی را و در چه بازه زمانی آزمایش کردید؟ این تحقیقات چه نتیجه ای در برداشت؟
ما اطلاعات قیمتی سال های 1980 تا 2003 را با الگوهای سر و شانه و کف/سقف دو قلو مورد بررسی قرار دادیم.
ابتدا تاریخ و طول روندهای اصلی بازار را با بررسی بصری نمودار مشخص کرده و سپس از طریق کامپیوتر نمودارهای مدنظرمان را جدا کردیم. من بسیار خوش شانس بودم که توانستم با شرکت Rick Escher of Recognia(یک شرکت نرم افزاری صنعت مالی در اتاوا)، یکی از بهترین سازندگان الگوریتم های نموداری، همکاری داشته باشم.
پس از انجام آزمایش های اولیه توسط کارشناسان شرکت، این کامپیوترها بیش از 5000 الگوی قیمتی مد نظر ما را در نمودار یافته و مشخص شد که تقریبا 1700 الگوی صعودی در خلال روند صعودی و 500 الگوی صعودی نیز در طول روند نزولی رخ داده اند.همچنین موازنه قدرت صعودی و نزولی بازار طی روندهای اصلی نیز انجام شد.
اما نتیجه اصلی برای من بسیار جالب بود. اول اینکه الگوهای سر و شانه و کف/سقف دو قلو طی دوره مذکور عملکرد مناسبی داشتند و این نشان دهنده قابل اتکا بود آن ها به عنوان یک تکنیک ورود بود.
دوم اینکه این الگوها زمانی که در جهت روند اصلی باشند، عملکرد قوی تری دارند و در غیر این صورت امکان وجود خطا در آن ها بسیار بالاست. به طور مثال اگر طی روند نزولی یک الگو سیگنال خرید صادر کند، احتمال قوی منجر به زیان و در بهترین حالت ممکن در صورت متبحر بودن معامله گر با سود کمی بسته خواهد شد، ولی اگر همین سیگنال طی یک روند صعودی رخ دهد می تواند نتیجه مناسبی در پی داشته باشد.
من بر اساس تجارب قبلی نیز به نتایج مذکور رسیده بودم، اما زمانی که نتیجه این آزمایش کامپیوتری هم آن را تایید کرد، متوجه شدم این فرضیه کاملا قابل استناد است.
وبسایت من (www.pring.com)، اطلاعات نموداری بیش از 15000 دارایی سرمایه ای را جهت تحلیل و بررسی الگوها و شکست های قیمتی انجام شده در گذشته بازار، در اختیار معامله گران قرار می دهد.
تشخیص الگوهای نموداری توسط کامپیوتر، تقابل واقعی با توانایی بصری انسان است. آیا نکته حائز اهمیتی دیگری در این زمینه وجود دارد، که بخواهید آن را ذکر کنید؟
یک نکته مهم عنصر زمان است. ممکن است شما بتوانید یک الگوی سر و شانه سقف تشخیص دهید اما تایید شکل گیری الگو پس از شکست خط گردن آن اتفاق می افتد، که خود این ممکن است هدف قیمتی سقف شکل گرفته در دو سال گذشته باشد، که به تازگی قیمت به آن رسیده است.
کامپیوتر تعداد روزهایی که طول می کشد یک الگوی قیمتی تشکیل شود را اندازه گیری کرده و آن را بصورت متغیری به نام «L» ذخیره می کند(مخفف کلمه ی Length ،در اینجا به معنی طول دوره تشکیل تعبیر می شود). مثلا اگر تشکیل یک الگو 50 روز طول بکشد، پس L=50.
حال سوال بعدی این است که چند L برای رسیدن به هدف زمان صرف شده!؟ طبق همین مثال اگر زمان به هدف رسیدن 100 روز باشد، پس یک الگوی 2L داریم. الگوها ممکن است تا 5L هم طول بکشند.
و در مورد زمان به هدف رسیدن الگوهای قیمتی به چه نتیجه ای رسیدید؟
در روند صعودی 70% از الگوها حداکثر با 5L به اهداف خود رسیدند و کمتر از 25% آن ها در کمتر از 4L به اهداف خود رسیدند. به عبارت دیگر اگر شکل گیری الگویی 50 روز زمان ببرد، نهایتا 25% اوقات ممکن است در کمتر از 250 روز به هدف خود برسد.
آیا توانستید میزان ریسک این الگوها را نیز مشخص کنید؟
به دلیل اهمیت این موضوع در یکی از کتب یک فصل اختصاصی برای تعیین وکنترل ریسک این الگوها تدوین کردیم.
بطور مثال اگر یک الگوی پرچم صعودی شکل بگیرد، که هنگام شکست قیمت به سمت بالا بازار حجم معاملات کمی داشته باشد، این یک الگوی ضعیف و پر ریسک به شمار می رود. همچنین ما به این نکته اشاره کرده ایم که پس از شکل گیری الگوهای قیمتی اگر هنگام شکست قیمت، بازار در حالت اشباع خرید هیجانی باشد، این ها عملکرد مناسبی ندارند.
میزان حجم معاملات حین شکست چگونه می تواند حرکت قیمت را تحت تاثیر قرار دهد؟
نتیجه این تحقیق نشان داد که بسیاری از الگوهای قیمتی بدون تایید حجم معاملات هم کارایی دارند، اما اگر هنگام شکست قیمت شاهد حجم معاملاتی سنگینی باشیم، تاییدی بر صحت و قدرت الگو می باشد.
در ادامه، الگوهای 1&2 Bar را بطور خلاصه معرفی کنید.
این ها بسیار شبیه به الگوهای کندلی هستند. هدف من از ساختن این الگوها تمرکز بر مفاهیم پایه ای بازار می باشد.
یادگیری این تکنیک های نوسان گیری می تواند تغییر انتظارات غالب معامله گران نسبت به بازار را سریع تر نشان داده، و همین نکته افراد را در تفسیر درست و به موقع بازار یاری می دهد.مثلا تشکیل یک میله صعودی ادامه دهنده، با نقاط بالا/پایین بالاتر نسبت به میله قبلی، پیش از تغییر روند و شروع رالی قیمت ها، نشانه ای از تغییر در تفکر جمعی است.
اگر شما میله ای مشاهده کنید که در 50% بالایی میله قبلی باز شده و پس از شکست نقطه بالای میله قبلی به سمت پایین برگشته و نقطه پایین میله قبلی را نیز بشکند اما در 50% پایینی این میله بسته شود، این نشانگر تغییر دیدگاه معامله گران و احتیاط در مورد ادامه روند صعودی می باشد.
معامله گران با استفاده از این الگوها، حداکثر می توانند 5-10 روز آینده را پیش بینی کنند.اما برخی از این الگوها نقاط چرخش روندهای بلند مدت نیز محسوب می شوند.
دلیل این موضوع وجود خاصیت دومینویی در چرخه بازارهای مالی است، به این صورت که اگر از لحاظ کوتاه/میان/بلند مدت در وضعیت اشباع خرید باشیم، گاها شکل گیری یک الگوی نزولی کوتاه مدت قدرتمند می تواند نقطه شروع تغییر روند و سبب شکل گیری یک حرکت طولانی مدت شده که به مرور زمان خیل عظیمی از معامله گران را یکی پس از دیگری با خود همراه می کند.
و آیا بنظر شما این رویکرد منطقی است؟
بنظر من بیشتر مفاهیم تحلیل تکنیکال مبتنی بر ادراک اشخاص است.
به طور مثال اگر مجموعه ای از نقاط بالای پشت سرهم در یک نمودار تشکیل شود و آخرین قله نسبت به قله ماقبل اختلاف کمی داشته باشد، طبق مفاهیم در آن لحظه نمی توان قاطعانه گفت الگوی سقف دو قلو شکل گرفته، اما پس از نزول قیمت و شکست دره شکل گرفته بین این دو قله به سمت پایین، همگان دلیل سقوط قیمت را الگوی سقف دوقلو تشکیل شده در سطوح بالا استناد می کنند(هر چند بصورت غیر ایده آل).
اما در نهایت این کاهش قیمت به نفع کسانی تمام شده که در سقف قیمت با توجه به تجربه و نحوه استفاده از ابزار تحلیلی خود سقوط قیمت را پیش بینی کرده بودند.
در واقع این ایده به تئوری داو بر می گردد که، در روند صعودی قله ها و دره ها در سطوح بالاتر و در روند نزولی قله ها و دره ها در سطوح پایین تر تشکیل می شوند.یا مثلا گفته می شود که اگر روند افزایشی/کاهشی قله ها و دره ها در طول هر روندی متوقف یا معکوس شود، نشانه ای دال بر تغییر روند غالب می باشد.
در نتیجه در تحلیل تکنیکال به دلیل استفاده از احساس و منطق شخصی نتایج متفاوت و زیادی وجود دارد و کسانی برنده خواهند بود که بر مبنای این ابزار درک درستی از وضعیت جاری بازار داشته باشند.بر کسی هم پوشیده نیست که برای رسیدن به این مرحله، مسیر طولانی در پیش است.
انتشار: فراچارت | مترجم: رضا پورنگ
1 دیدگاه
SEPEHR.TH
با تشکر از زحمات جناب پورنگ و مدیریت محترم فراچارت. پایدار و پیروز باشید.